سلمان فارسی ? آن یار برگزیده و ممتاز رسول خدا (ص) و علی (ع) گفت و گویی با یکی از مردگان دارد ? که ترسیمی روشن از حوادث هنگام مرگ و عالم برزخ و هول مطلع است ? آن را در اینجا برای روشن شدن بیشتر جزئیات حوادث مرگ و بعد از مرگ می آوریم :
سلمان ساعات آخر عمر را می پیمود و در مدائن بود ? بیمار و بستری گردید ? « اصبغ بن نباته » یکی از یاران خاص امام علی (ع) می گوید : همواره به عیادت سلمان می رفتم ? وقتی که بیماریش سخت شد و یقین به مرگ یافت ? به من فرمود : « ای اصبغ ! رسول خدا (ص) به من خبر داده که هر گاه اجلم فرا رسید ? مردگان با من صحبت می کنند ? اگر ممکن است تابوتی فراهم کن و مرا در میان آن بگذار و چهار نفر را خبر کن تا گوشه ی تابوت مرا بلند کنند و مرا به قبرستان ببرند .
اصبغ می گوید : به دستور سلمان عمل کردیم ? تابوت را برداشته و به قبرستان بردیم ? و در آن جا بر زمین نهادیم ? از ما خواست که او را رو به قبله اش بنشانیم ? وقتی که رو به قبله اش کردیم ? با صدای بلند ? خطاب به مردگان گفت : « سلام بر شما ای همنشینان با خاک محنت ? سلام بر شما ای چشم پوشیدگان از دنیا. »
هیچ کس پاسخ سلمان را نداد .
بار دوم صدا زد :
« سلام بر شما ای کسانی که زمین پوشش شما شده ? و با اعمال خود در دنیا ملاقات کرده اید ? سلام بر شما ای منتظران نفخه ی نخستین قیامت ? شما را به خدا سوگند می دهم که یکی از شما جواب مرا بدهد و با من سخن بگوید ? من سلمان فارسی آزاد شده به دست رسول خدا (ص) هستم ? پیامبر (ص) به من وعده داد که هرگاه مرگم فرا رسید ? مرده ای با من سخن می گوید . »
وقتی سلمان به این جا رسید و ساکت شد ? ناگاه مرده ای در قبر خود به زبان آمد و گفت :
« سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد ? ای صاحبان خانه ی فاین ? و سرگرم شدگان به امور دنیا ? ما سخن تو را شنیدیم و به پاسخت شتافتیم ? از هر چه می خواهی بپرس که خدا تو را رحمت کند . »
آنگاه بین سلمان و آن مرده ? چنین گفت و گو شد :
سلمان : آیا تو اهل بهشت هستی ? یا اهل جهنم ؟
مرده : ای سلمان ! من از کسانی هستم که خدا به فضل و کرمش بر من منت نهاد و مرا از اهل بهشت نمود .
سلمان : ای بنده خدا اکنون ? چگونگی مرگ را برای من تعریف کن ? که آن را چگونه یافتی و هنگام آن چه دیدی و با تو چه شد ؟
مرده : آرام بگیر ای سلمان ! سوگند به خدا اگر مرا با قیچی بریده بریده می کردند و با اره جدا جدا می نمودند ? از سکرات مرگ بر من آسان تر بود ? بدان که من در دنیا از کسانی بودم که خداوند توفیق انجام کارهای نیک را به من داده بود ? واجبات الهی را به جا می آوردم ? و قرآن را تلاوت می کردم و در نیکی به پدر و مادر اقدام جدی داشتم ? و از کارهای حرام دوری می نمودم و ستم نمی کردم و در طلب روزی حلال کوشا بودم ? به خاطر آنکه از حساب الهی ? ترس داشتم ? در بهترین زندگی و غرق در نعمتها بودم که ناگهان بیمار شدم ? چند روزی نگذشت که لحظات عمرم فرا رسید ? شخص تنومند بد منظری را دیدم که در برابر صورتم ایستاد? تا به چشمانم اشاره کرد ? نابینا شدم ? و به گوشم اشاره کرد ? کر شدم ? و به زبانم اشاره نمود ? لال شدم ? در این حال صدای بستگان به گریه بلند شد ? از آن شخص پرسیدم : « کیستی که این گونه بر من مسلط می باشی ؟ » گفت : عزرائیل هستم ? آمده ام تا تو را به سرای آخرت کوچ دهم ? که مدت زندگی تو به پایان رسید . در همین هنگام دو نفر خوش قیافه آمدند و یکی در طرف راست ? و دیگری در طرف چپم قرار گرفتند ? بر من سلام کردند و گفتند : ما نامه ی عمل تو را آورده ایم ? بگیر و بخوان ? ما دو فرشته ای هستیم که در دنیا اعمال تو را می نوشتیم . آن دو فرشته ی « رقیب » و « عتید » 1بودند که نامه ی نیکی ها را از فرشته « رقیب » گرفتم و خواندم ? شادمان شدم ? ولی با دیدم نامه ی گناهان که از فرشته ی « عتید » به من رسید گریان و غمگین گشتم .
آن دو فرشته به من گفتند : به تو مژده باد ? نگران مباش که به تو نیکی می رسد .
در این هنگام ? عزرائیل روحم را به طور کلی قبض کرد ? صدای گریه ی بستگانم بلند شد ? عزرائیل به بستگانم می گفت : « چرا گریه می کنید ؟ سوگند به خدا ما به او ظلم نکردیم تا گله کنید ? و به او تعدی نکردیم تا ناله و گریه کنید ? ما و شما بنده ی یک خدا هستیم ? اگر خدا به شما درباره ی ما فرمان می داد ? اطاعت می کردیم ? چنان که ما امر او را اطاعت نمودیم و ما روح این را قبض نکردیم ? مگر پس از آنکه دوران عمرش سپری شد ? و اجلش فرا رسید ? ناراحت نباشید که او به سوی خدای بزرگوار کوچ می کند ? که هر طور بخواهد درباره اش حکم نماید که خداوند بر همه چیز توانا است ? پس اگر صبر کنید از طرف خدا پاداش می برید ? و اگر بی تابی کنید ? گناه کرده اید ? من بسیار به سراغ شما می آیم ? پسران و دختران و پدران و مادران را از شما می گیرم . »
سپس عزرائیل از من منصرف شد و روح مرا همراهش برد ? در این هنگام فرشته ای نرد او آمد و روح مرا از او گرفت و در میان پارچه ی حریر نهاد و در یک لحظه به سوی آسمان بالا برد ? و در پیشگاه عدل الهی قرار داد ? خداوند مطالبی در مورد اعمال کوچک و بزرگ ? نماز ? روزه ? حج ? قرائت قرآن ? زکات ? صدقات ? ساعات شب و روز ? اطاعت پدر و مادر ? آدم کشی ? خوردن مال یتیم و حرام و امثال این امور پرسید . سپس آن فرشته ? روح مرا به اذن خدا به سوی زمین رد کرد ? در این هنگام غسل دهنده آمد و لباسهایم را از تنم خارج ساخت و به غسل دادن بدنم مشغول شد ? روحم با او فریاد می زد :
« ای بنده خدا ! با یان بدن ضعیف مدارا کن » ? سوگند به خدا از رگی خارج نشدم مگر اینکه پاره شد ? از عضوی بیرون نرفتم مگر اینکه کوبیده شد ? سوگند به خدا ? اگر غسل دهنده فریاد مرا می شنوید ? هرگز مرده ای را غسل نمی داد ? سپس او آب را بر بدنم جاری ساخت و مرا سه غسل داد . در سه پارچه کفن کرد و حنوط نمود و این آخرین توشه ام بود که به سوی آخرت رفتم ? بعد از غسل ? انگشترم را از دست راستم بیرون آورد و به پسر بزرگم داد و به او تسلیت گفت ? پس از کفن کردن مرا تلقین نمود و سپس خویشانم را صدا زد : بیایید و با وی وداع کنید ? آنها برای وداع آمدند ? پس از وداع ? جنازه را در میان تابوت نهاد و برداشتند ? روحم در این هنگام بین چهره و کفنم بود ? تا اینکه مرا برای نماز بر زمین نهادند و نماز خواندند و سپس مرا به کنار قبر آوردند و در داخل قبر سرازیر نمودند ? در این وقت ? وحشت عظیمی مرا فرا گرفت .
ای سلمان ! گویی از آسمان به زمین افتادم ? سپس خشت لحد را چیدند و قبر را با خاک پوشاندند ? در این هنگام روحم به زبان و قلبم مراجعه کرد ( پیوندش با این سه عضو برقرار شد ) آنگاه بستگانم مراجعت کردند ? در این هنگام پشیمانی مرا فرا گرفت و گفتم : ای کاش من نیز با آنها مراجعت می کردم ? شخصی از جانب قبر در جوابم گفت : « نه ? چنین نیست ? این فقط گفتاری است که او به زبان می گوید ? و در پشت سر آن ها برزخی است تا هنگامی که بر انگیخته می شوند . » (سوره ی مومنون / 10 )
از آن جواب دهنده پرسیدم : کیستی ؟ ? گفت فرشته « منبّه » ( بیدادگر ) هستم 2 خداوند مرا بر همه ی انسانها مامور کرده ? که بعد از مرگ ? اعمال آنها را به آنها خبر دهم ? سپس همین فرشته مرا نشانید و گفت: بنویس.
گفتم : کاغذ ندارم .
گوشه کفنم را گرفت و گفت : این کاغذ ? بنویس .
گفتم : قلم ندارم .
گفت : انگشت سبّابه ات قلم تو است .
گفتم : مرکّب نیست.
گفت : آب دهانت ? مرکّب است .
سپس او می گفت و من می نوشتم ? همه ی اعمالم از کوچک و بزرگ را گفت و من نوشتم ? آنگاه نامه ی مرا گرفت و مهر کرد و پیچید و به گردنم افکند.
به فرشته منبّه گفتم : چرا با من چنین می کنی ؟
گفت : آیا نشنیده ای که خداوند در قرآن می فرماید : « اعمال هر انسانی را به گردنش قرار دادیم ? و روز قیامت کتابی برای او بیرون می آوریم که آن را در برابر خود گشوده می بیند ? کتابت را بخوان ? کافی است که امروز خود حسابگر خود باشی » ( سوره ی اسرار / 13 و 14 )
سپس فرشته ی منبّه رفت ? فرشته ی « منکر » آمد ... گفت : ای بنده ی خدا ! به من بگو : پروردگارت کیست ؟ دینت چیست ؟ و پیامبرت کدام است ؟... من به لطف خدا در پاسخ گفتم : خدا ? پروردگار من است. محمد (ص) پیامبر من است . اسلام ? دین من است . قرآن ? کتاب من است . کعبه ? قبله ی من است . علی (ع) امام من است . مومنان ? برادران من هستند . و به یکتایی خدا و رسالت محمد (ص) گواهی می دهم ? این سخن و اعتقاد من است و بر این اساس با خدایم در معاد ? ملاقات می کنم . در این هنگام فرشته « منکر » به من گفت : « ای بنده ی خدا ! سلامت و نجات بر تو بشارت باد ? تو از ( عذاب و بازجویی ) رهایی یافتی » سپس از نزد من رفت ? و فرشته ی «ن### » با هیئتی ... نزد من آمد و گفت : اعمال خود را بیاور . اعتقادات و اعمال خود را شرح دادم ... مرا به نعمتهای الهی بشارت داد و مرا در قبرم خوابانید و گفت : « مانند خواب ناز عروس بخواب. » آنگاه از ناحیه ی سر ? دری از بهشت را به رویم گشود ? و از ناحیه ی پا دری از دوزخ را به سویم باز کرد ? قبرم می ورزید ? سپس در دوزخ را که از ناحیه ی پا بود یست ... این است سرگذشت من !
آنگاه آن مرد مرده ? شهادتین را به زبان جاری کرده ... و سخنش قطع شد . سلمان به اصبغ بن نباته و همراهان گفت : مرا به پایین بیاورید و تکیه دهید ? آنها چنین کردند ? سلمان دعایی خواند و سپس ماجرای وفات سلمان پیش آمد.3
1) در قرآن در آیه ی 18 سوره «ق» می خوانیم : « هیچ سخنی را انسان تلفظ نمی کند مگر اینکه نزد آن فرشته رقیب (مرافب) و عتید (آماده) برای انجام ماموریت است . »
2) مطابق پاره ای از روایات ? این فرشته ? « رومان » نام دارد.
3) اقتباس و تلخیص از بحارالانوار ? ج22 ? ص 374 الی 380 - عالم برزخ در چند قدمی ما ? ص 196
عناوین یادداشتهای وبلاگ
بایگانی
دوستان